نگاهی به ضعف‌های سریال «ناریا»؛ از روایت آشفته تا قصه مبهم! سعید روستایی و پیمان معادی در فهرست رای دهندگان اسکار هشدار وزیر فرهنگ درباره صداهای تفرقه‌افکنِ پس از جنگ چرا آهنگ «بوم، بوم، تل‌آویو»؛ در پاسخ حملات موشکی ایران به اسرائیل جهانی شد؟ + ویدئو نقدی بر وضعیت کنونی شعر آئینی | احساسات و گریه در شعر سوگ‌محور باید همراه محبت ولایت و شعور باشد برگزاری نشست انتقال تجربه با حضور عادل تبریزی در سینما هویزه مشهد شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش آمار فروش سینماها در روزهای جنگ بین اسرائیل و ایران اکران سیار فیلم‌های کودکانه در مشهد کارگردان فیلم بعدی «جیمز باند» مشخص شد «کاتیا فولمر» ایران‌شناس آلمانی درگذشت فصل پایانی سریال «اسکویید گیم» در راه است تکرار سریال «مختارنامه» از شبکه آی‌فیلم (محرم ۱۴۰۴) + زمان پخش قدردانی سخنگوی پلیس از اصحاب قلم در دوران جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران | عزیزان رسانه، گل کاشتید، دستانتان را می‌بوسم برنامه‌های حمایتی وزارت فرهنگ و ارشاد برای جبران خسارات گروه‌های موسیقی و نمایشی اجرای باشکوه ارکستر سمفونیک تهران در میدان آزادی حسام خلیل‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون: اگر امروز هنری هست، میراث شهیدان است
سرخط خبرها

۳۰ سال توی سرما و گرما

  • کد خبر: ۱۷۷۱۰۴
  • ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۳
۳۰ سال توی سرما و گرما
هربار که سلطانعلی سعی می‌کرد عرقش را پاک کند، تعادل پرچم به هم می‌خورد یا سرعت رفتنشان کند می‌شد و این مسئله باعث اعتراض محمدرحیم می‌شد.

خورشید یک جوری وسط آسمان را قرق کرده بود که نه ابری و نه بادی جرئت حضور پیدا کردن را نداشت. حتی آدم دچار تردید می‌شد که شب هم قصد آمدن داشته باشد. دسته عزاداران راه افتاده بود و سمت امامزاده می‌رفت. جمعیت کثیری از سیاه پوشان زمزمه کنان حرکت می‌کردند. سلطانعلی و محمدرحیم جلو دسته، دو پایه پرچم بزرگ را گرفته بودند و جلودار هیئت عزاداران بودند.

سلطانعلی توی یک دستش دستمالی را مچاله کرده بود و هر چند دقیقه یک بار با یک دستش پایه را نگه می‌داشت و با دست دیگرش عرق پیشانی و صورتش را پاک می‌کرد، اما حرارت مرداد انگار روی محمدرحیم تأثیری نداشت و هرچه خورشید تیر می‌انداخت گویا پوست او در برابر آن تیر‌های داغ رویین تن بود.

هربار که سلطانعلی سعی می‌کرد عرقش را پاک کند، تعادل پرچم به هم می‌خورد یا سرعت رفتنشان کند می‌شد و این مسئله باعث اعتراض محمدرحیم می‌شد. سلطانعلی که کلافه شده بود رو به محمدرحیم گفت «تو واقعا احساس گرما نمی‌کنی یا به روی خودت نمیاری؟» محمدرحیم گفت «کربلایی من و تو از وقتی جوان بودیم این پرچم سیاه ابوالفضلی را جلو هیئت بلند کرده و حرکت داده ایم درسته؟»

سلطانعلی گفت «آخ آخ سی سال بیشتره ها! زیر این پرچم پیر شدیم» محمدرحیم گفت «خدا خیرت بده برادر. ۱۵ سال پیش رو یادته! وقتی ماه محرمی تو زمستون بود؟» سلطانعلی گفت «آخ یادته! کل روستا، صحرا و امامزاده سفیدپوش برف بود. عجب روزگاری بود» محمدرحیم گفت «خدا خیرت بده! تو اون برف و سوز و سرما من با شیش لا لباس می‌لرزیدم، اما تو با یک ژاکت و گرم کن خیالت هم نبود چندان!» سلطانعلی گفت «ها‌ها یادم اومد جلو امامزاده بودیم. اما خوب منظورت چیه؟!»

محمدرحیم گفت «خوب من گرمایی هستم اونجا تو اون سرما گرمم نمی‌شد و می‌لرزیدم، ولی تو سرمایی هستی و الان تحمل این گرما برعکس من سختته» سلطانعلی گفت «ها راست می‌گی برادر جان» محمدرحیم ادامه داد «می خوام بگم این گرما و سرما، تابستون و زمستون، برف و آفتاب گذشته و می‌گذره، اما من و تو از همه اش رد شدیم و این پرچم رو توی همه این سال‌ها دست گرفتیم و نگه داشتیم» سلطانعلی گفت «خوب گفتی نگه داشتیم و بازم نگه می‌داریم» و بعد با دستمال عرق پیشانی اش را پاک کرد.

عکس : محمدرضا بهمرام- اهر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->